معنی جدایی و گسستگی

حل جدول

جدایی و گسستگی

انفکاک


جدایی

فراق

هجر

لغت نامه دهخدا

گسستگی

گسستگی. [گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ] (حامص) شکاف. || رخنه. || شکستگی. || انقطاع.تفرق. || رهاشدگی. (ناظم الاطباء). || پراکندگی. (یادداشت بخط مؤلف). || در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی (اتصال): گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. (دانشنامه ٔ علایی ص 76).

فرهنگ معین

گسستگی

(حامص.) بریدگی، انقطاع، پراکندگی. [خوانش: (گُ سَ تِ)]


جدایی

دور از هم بودن، تنهایی. [خوانش: (جُ) (حامص.)]

فرهنگ عمید

گسستگی

گسیخته بودن،


جدایی

قطع رابطۀ زناشویی، طلاق،
دوری، فراق،
تفکیک: جدایی دین از سیاست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گسستگی

انفصال، انقطاع، پارگی، گسیختگی،
(متضاد) پیوستگی


جدایی

دوری، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، طلاق، انفکاک، انفصال، برش، قطع،
(متضاد) وصال، وصل

فرهنگ فارسی هوشیار

گسستگی

رخنه، شکاف، شکستگی، پراکندگی

فارسی به آلمانی

جدایی

Abschneiden, Abtrennung

واژه پیشنهادی

جدایی

هجران

دوری، فراق، فاصله

فارسی به عربی

جدایی

افتراق، انشقاق، انفصالی، خلیج، طلاق، مفرق

معادل ابجد

جدایی و گسستگی

604

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری