معنی جدایی و گسستگی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
گسستگی. [گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ] (حامص) شکاف. || رخنه. || شکستگی. || انقطاع.تفرق. || رهاشدگی. (ناظم الاطباء). || پراکندگی. (یادداشت بخط مؤلف). || در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی (اتصال): گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. (دانشنامه ٔ علایی ص 76).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
رخنه، شکاف، شکستگی، پراکندگی
فارسی به آلمانی
Abschneiden, Abtrennung
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
افتراق، انشقاق، انفصالی، خلیج، طلاق، مفرق
معادل ابجد
604